یاران

دلا یاران سه قسمند گر بدانی

زبانی اند و نانی اند و جانی

به نانی نان بده  از در برانش

نوازش کن به یاران زبانی

ولیکن یار جانی را نگه دار

به جانش جان بده گر میتوانی




در دلم بود که آدم شوم امّا نشدم


در دلم بود که آدم شوم اما نشدم

بی خبر از همه عالم شوم امّا نشدم

بر در پیر خرابات نهم روی نیاز

تا به این طایفه محرم شوم اما نشدم

هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم

تا به اسماء معلّم شوم اما نشدم

از کف دوست بنوشم همه شب باده ی عشق

رسته از کوثر و زمزم شوم اما نشدم

فارغ از خویشتن و واله رخسار حبیب

همچنان روح مجسّم شدم اما نشدم

سر و پا گوش شوم پای به سر هوش شوم

کز دَمِ گرم تو مُلهَم شوم اما نشدم

از صفا راه بیابم به سوی دار فنا

در وفا، یار مُسلّم شوم اما نشدم

خواستم بر کنم از کعبه دل، هر چه بت است

تا بر دوست مکرم شوم اما نشدم

آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم






گزارش تخلف
بعدی